دوستی داشتم و دارم که میگفت از سریال دیدن چی عاید آدم میشه آخه؟ میخواستم کفری شوم و بگویم آخر تو چه میدانی؟ بعد به خودم گفتم خودت چه میدانی؟ بشمر ببینم چندتا سریال دیدهای؟ آی متعصب.
خیلی خوب است که آدم زودتر از آنکه دیر شود بفهمد مغلوب تعصب شده. خیلی خیلی خوشحالم که چیزی نگفتم و حرفش یادم ماند تا برای خودم فکر کنم. به اینکه سریالهایی که دیدهام کجای زندگیام نشسته و مرهم شده به جانم.
خب، خیلی جوابها برایش پیدا کردم. اینبار برای آن سوال، نه جوابی از خشم که از جنس دلیل دارم.
الان نیمه شب است و من خوابآلودم. فقط دلم میخواهد آخرین تکلیف باقیماندهی امروز را که مراسم قدردانیِ سادهایست از دندانهایم انجام دهم و بعدش راحت بخوابم. برای همین از تمام دلیلهایم فقط یکی را نام میبرم.
من توی روزهای سختم برای dear future Mahdie نامه مینویسم. نامههایی که میدانم آنقدر خوب است که مهدیهی آیندهی فراموشکار بخاطر خواهد آورد چقدر پیش از آن، لحظهها را سخت گذرانده.
خب، حدس بزنید این کار را از کجا یاد گرفتهام؟ از توی سریالها. آن هم سریالی که اصلا دوستش ندارم.
آی دوست من، بیا و فکر کن از سریالهایی که دوستشان داشتم چقدر چیزها ممکن است آموخته باشم.
حرف در گوشی: بچهها ادبی نوشتم چون میخواستم مطمئن شم هنوز میتونم کتابی بنویسم. بعد از این، همهجوره مینوسم. دیگه گذشت اون دورهی سختگیری در وبلاگنویسی.
درباره این سایت